سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوری آسمان

چند قدم نزدیک تر به خدا.

لحظه ی دیدار نزدیک است.


نوشته شده در جمعه 88/5/30ساعت 1:28 صبح توسط حوری آسمان نظرات ( ) |

بازهم برای خودم

 

هیچ کس برایت از صمیم دل

دست دوستی تکان نمی دهد

جزدلت که قطره ای است بیکران

کس نشان ز بیکران نمی دهد

خواستم که با تو درد دل کنم

گریه ام ولی امان نمی دهد

 

 


نوشته شده در شنبه 88/5/24ساعت 1:4 صبح توسط حوری آسمان نظرات ( ) |

 

ستاره ام ، ترانه ام

باز هم برای کودک درونم می نویسم. اما این باراندکی متفاوت. این بارصدایش را شنیدم. ناله هایش را دیدم. لمسش کردم . بوییدمش، بوسیدمش، پروراندمش. این باربا او،همراه او، برای خودم دنیایی ساختم. برای خودم نه . برای خودمان. من و اوهر دو همراه باهم. این بار یافتم گمشده ی اصلی زندگیم را. یافتم علت سردرگمی هایم را. یافتم مونس و همراه واقعی ام را. یافتم همراه و همراز لحظات دلتنگی ام را. یافتم کسی را که برایم دوست است،همراه است،مونس است واو کسی نیست جز خودم. کودک درونم. گمشده ی  26 سال زندگیم.

ازسایه های ملتهب همیشه می گریختم

با رفتن تو هر نفس بغض دوباره می شوم

ناجی جام شوکران با دل عاشقم بمان

به حرمت حضور تو چون تو یگانه می شوم

خانه به خانه دیدمت همچو فسانه دیدمت

با تو ستاره می شوم  با تو ترانه می شوم

با تو ستاره می شوم.

 

 

 


نوشته شده در جمعه 88/4/26ساعت 12:23 صبح توسط حوری آسمان نظرات ( ) |

چقدر این روزها دلم برای کودک درونم می سوزد. در این گیر و دارزندگی،‏ در میان تمام تلاش های مضاعفم،‏ در میان تمام دوندگی هایم برای ایستادن و خوب ماندن، در میان تمام جنگیدن هایم در این میدان جنگ زندگی هیچ جایی برای این بعد از شخصیتم در نظر نگرفته ام و امروز خیلی زیاد احساس درمانگی اش را با تمام وجودم حس کردم.

کودک درونم داره گریه می کنه شما صداشو می شنوید؟؟؟

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/10/11ساعت 10:34 عصر توسط حوری آسمان نظرات ( ) |

امشب متوجه شدم که  یه چیز خیلی قشنگ توی زندگیم دارم. یعنی می دونستم اما امروز با وضوح بیشتری بهش پی بردم و اون  چیزی نیست جز نعمت داشتن دوستای خیلی خوب. دوستایی که مثلشون توی دنیا کمه. به خصوص توی این دنیای وانفسای در به در.  دوستایی که به تمام معنا لایق واژه ی مقدس دوست هستند. چقدر امشب به خاطر داشتن این حس قشنگ دلم آرومه و دلگرم و...

 این هم  یکی دیگر از برکات راهنمایی های استاد بزرگوارم.

من زندگی ام را مدیون استادم هستم. همیشه و همه جا.

 

 

 


نوشته شده در جمعه 87/5/4ساعت 12:8 صبح توسط حوری آسمان نظرات ( ) |

عصر روز جمعه یکی دیگر از ماندگارترین خاطرات زندگی ام رقم خورد. خاطره ای متفاوت از روز تولد چون تولد  بارها تکرار می شود. اما این خاطره تکراری ندارد. خاطره ای که حداقل توی این مدت اخیر حتی ذره ای به ذهنم نرسید. امروز پایان دوره ی کلاس های کارشناسی روانشناسی بود برای بچه های روانشناسی ورودی 83. روزی استثنائی و متفاوت از تمام روزهای زندگیم. تا قدری که نمی توانم پنهان کنم غم درونم را. نمی توانم پنهان کنم غم چشمانم را. امروز  تیر 83 برایم تداعی شد. پایان دوره ی کارشناسی اولم در دانشگاه همدان که برای همیشه کوله بارم را بستم و برگشتم که تنها همراهم  یک آلبوم بود وکلی خاطره ی خوب و بد توی  دلم. امروز هم به نحوی دیگر. چگونه پنهان کنم غم دلم را ؟ این هم تموم شد. این کارشناسی هم با تمام خوبی ها و بدی هاش، خستگی هاش، دلگیریهاش تموم شد. فردا همایش استانی سمینار برگذار میشه. و .....

خداحافظ گروه روانشناسی.

امروز در کمال ناباوری من سعیده ی  همیشه نبودم. نمی دونم چرا این طور شده بودم.  شاید خدایم خواسته بود که زیبا تمام کنم این دوره ی 4 ساله را. امروز هم کلاسی هایم سعیده ای دیدند شاد، خوش رو،خوش برخورد با یک دنیا احساس توی دلم از غم جدایی بچه ها. امروز روزی بود که بیشتر از هر روز دیگر وادار به تفکرم کرد. که ازکجا آمده ای ؟چه می خواهی به کجا می روی؟ دیدی اینم تموم شد؟ دیدی اینم خاطره شد؟

چقدر زیبا بود لحظه ای که بیشتر بچه ها بغض کردند و شاید پنهان کردند آنها هم مثل من در آن لحظه غم درونشان را.

غم دوری و اتمام کلاس های اساتیدی که اندیشه شان راه گشای راه زندگی مان هستند.

چگونه سپاست کنم پروردگار من به خاطر روزی که بر خلاف تصورم آن را برایم خاطره ای ماندگار کردی؟ چگونه شکرت کنم به خاطر نعمت زیبای درس خواندن برایم در دو دوره ی کارشناسی؟

چگونه شکرت کنم به خاطر این همه دوست خوب هم کلاسی خوب.

تیر 83  و خرداد 87  هر دو پایان بودند . پایان یک دوره اما برای من در حکم یک شروع. و امروز این پایان را که به همراهی بچه ها زیبا به اتمام رساندیم را تبدیل میکنم به یک شروع دوباره و بارها تکرار می کنم برای خودم و این دل گرفته ام که                                          این نیز بگذشت.


نوشته شده در شنبه 87/3/11ساعت 12:5 صبح توسط حوری آسمان نظرات ( ) |

سوم خرداد 61 روز آزادسازی خرمشهر مصادف شد با تولد من به این دنیای خاکی و همیشه برای اطرافیانم، خرمشهرشد تداعی کننده ی روزتولد من  و امروز دوباره خرمشهر و سوم خرداد و تولد کوچکترین دختر این خونه که وارد 26 سالگی شد.

طی سالیان گذشته از کودکی ام تا به الان که می اندیشم روز تولدم به یک شکل خاطره شده و شاید امروز هم یکی از زیباترین خاطراتم رقم خورد. درحالی که شدیداً درگیر مشکلات دانشگاه بودم و بی تفاوت به روز تولد خودم امروز با موج شدیدی از محبت های اطرافیانم روبرو شدم. آمنه یادگار دانشگاه بوعلی سینا هم راز و همراهم در خوابگاه بعد از گذشت چند سال دوری به دیدنم آمد و برایم زنده کرد خاطرات زیبای شهر غربت و لحظات زیبای با هم بودن را. چه لذتی بردم از مصاحبت با این دوست، نه، دوست نه، همراز و همدلم در غربت.

ندا خواهر زاده ام در عین عجله ای که برای رفتن به تهران داشت هدیه ی زیبایش را ارزانی ام کرد و شاید زیباترین برایم این جمله بود که : ارزش تو برای ما بیشتر از این حرفهاست. و تفکر من به این که آیا واقعا خاله ی خوبی برایش بوده ام که لیاقت این جمله را داشته باشم؟

و شاید یکی دیگر از زیبایی های این روز وجود برادرم و همسرش بود که در عین اختلافاتی و دلخوری هایی که وجود داشت برای شاد کردنم تلاش کردند.

پدرم که دختر خوبی برایش نیستم اما او مثل همیشه دست پر.

خواهرم با یک دنیا احساس از خاطره ی روز تولدم.

و....

کاش قدردان این هم محبت باشم. کاش اینقدر دست روی نداشته هایم نگذارم امروز زندگی من پر ازداشته های ارزشمند بود. کاش لیاقت این همه نعمت را داشته باشم. کاش کمی زیباتر ببینم.

 


نوشته شده در جمعه 87/3/3ساعت 11:47 عصر توسط حوری آسمان نظرات ( ) |

چقدر این روزها دلم برای حس های زیبای سال گذشته ام تنگ می شود.

چه روزهای خوبی رو تجربه کردم.

خدا جون خیلی خسته ام. می فهمی؟

کارهای انجام نشده. پایان نامه ی ناقص. سمینار قلابی. با کلی فشار محیطی و دانشگاهی.

خدا هستی؟؟

چرا اشکا و ناله های منو نمی بینی؟

دیگه چی بگم برات؟ این صورت خیس که خودش گواه همه چیزه.

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/2/19ساعت 11:21 عصر توسط حوری آسمان نظرات ( ) |

کنار دریا، با آب همزبان بودم

میان توده رنگین گوش ماهی ها،

ز اشتیاق تماشا چو کودکان بودم !

به موج های رها شادباش می گفتم !

به ماسه ها، به صدف ها، حباب ها، کف ها،

به ماهیان و به مرغابیان، چنان مجذوب،

که راست گفتی، بیرون ازین جهان بودم .

 

نهیب زد دریا،

که : - « مرد !

این همه در پیچ تاب آب مگرد !

چنین درین خس و خاشاک هرزه پوی، مپوی !

مرا در آینه آسمان تماشا کن !

دری به روی خود از سوی آسمان واکن !

دهان باز زمین در پی تو می گردد !

از آنچه بر تو نوشته ست، دیده دریا کن !

زمین به خون تو تشنه ست ، آسمانی باش !

بگرد و خود را در آن کرانه پیدا کن !

*****

سلام. سال 86 هم بالاخره تموم شد. با تمام خوبی ها و بدی هاش. تلخی ها و شیرینی هاش. دلخوری و دلتنگی هاش. اما.....

 قصه ی زندگی هم چنان ادامه داره و رود  خوش نواز آن جاریه  با  فرصتهای جدیدی که دراختیارمون قرار میده که یکی از اون فرصتها همین سال جدید و نو شدن طبیعته. که تلنگری باشه برای ما که یادمون نره که قراره آسمونی باشیم ،‏ آسمانی فکر کنیم و آسمانی بمانیم.

خدایا درسال جدید توفیق دیدنت از آینه ی آسمان را روزیم کن.

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/1/7ساعت 11:12 عصر توسط حوری آسمان نظرات ( ) |

سلام. با یک تأخیر خیلی طولانی دوباره برگشتم. تأخیری که درنهایت منجر شد به یک سرازیری که در نوع خودش خیلی آزاردهنده بود. اما الان می خوام یک بار دیگه شروع کنم. میخوام دوباره تلاش کنم.می خوام دوباره بجنگم برای کوه شدن، برای گل امید شدن، برای بهاران شدن.و برای خیلی چیزهای قشنگ دیگه.

و با اجازه استاد خوبم و همه ی کسانی که به وبلاگم سر می زنند این شعر حمید مصدق را تقدیم می کنم به خودم به امید .....

در کوچه های شهر شباهنگام

باید سرود خواند

شهری که خفته، بانگ تو بیدار می کند.

برخیز خوب من            

در کوچه های شهر شبانه سرود باید خواند

بر من              من درونی من بانگ می زند

بیدار باش!              هشیار!

اینک امید من            برخیز و خواب را

برخیز و باز روشنی آفتاب را.....

 

و توی این مدت دوست خوبم یه آدم دیگه مثل همیشه درکنارم بود مثل یه راهنما مثل یه همدم مثل یه.... شاید بتونم با این چند بیت یه قدردانی کوچیک ازش بکنم.

ای با تو هر چه هست توانایی  

 در دست توست قدرت عیسایی

وقتی بهار بود و گل رنگ رنگ بود

آن شب شمیم عشق نخستین را،

از دست مهربان تو بوییدم.

من بازتاب صولت زیبایی توام

آیینه ی شکوه دلارایی توام.

 

                                                                      (به امید حوری آسمان شدن)

 


نوشته شده در جمعه 86/12/10ساعت 11:10 عصر توسط حوری آسمان نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8      >

Design By : Pichak