حوری آسمان
عصر روز جمعه یکی دیگر از ماندگارترین خاطرات زندگی ام رقم خورد. خاطره ای متفاوت از روز تولد چون تولد بارها تکرار می شود. اما این خاطره تکراری ندارد. خاطره ای که حداقل توی این مدت اخیر حتی ذره ای به ذهنم نرسید. امروز پایان دوره ی کلاس های کارشناسی روانشناسی بود برای بچه های روانشناسی ورودی 83. روزی استثنائی و متفاوت از تمام روزهای زندگیم. تا قدری که نمی توانم پنهان کنم غم درونم را. نمی توانم پنهان کنم غم چشمانم را. امروز تیر 83 برایم تداعی شد. پایان دوره ی کارشناسی اولم در دانشگاه همدان که برای همیشه کوله بارم را بستم و برگشتم که تنها همراهم یک آلبوم بود وکلی خاطره ی خوب و بد توی دلم. امروز هم به نحوی دیگر. چگونه پنهان کنم غم دلم را ؟ این هم تموم شد. این کارشناسی هم با تمام خوبی ها و بدی هاش، خستگی هاش، دلگیریهاش تموم شد. فردا همایش استانی سمینار برگذار میشه. و .....
خداحافظ گروه روانشناسی.
امروز در کمال ناباوری من سعیده ی همیشه نبودم. نمی دونم چرا این طور شده بودم. شاید خدایم خواسته بود که زیبا تمام کنم این دوره ی 4 ساله را. امروز هم کلاسی هایم سعیده ای دیدند شاد، خوش رو،خوش برخورد با یک دنیا احساس توی دلم از غم جدایی بچه ها. امروز روزی بود که بیشتر از هر روز دیگر وادار به تفکرم کرد. که ازکجا آمده ای ؟چه می خواهی به کجا می روی؟ دیدی اینم تموم شد؟ دیدی اینم خاطره شد؟
چقدر زیبا بود لحظه ای که بیشتر بچه ها بغض کردند و شاید پنهان کردند آنها هم مثل من در آن لحظه غم درونشان را.
غم دوری و اتمام کلاس های اساتیدی که اندیشه شان راه گشای راه زندگی مان هستند.
چگونه سپاست کنم پروردگار من به خاطر روزی که بر خلاف تصورم آن را برایم خاطره ای ماندگار کردی؟ چگونه شکرت کنم به خاطر نعمت زیبای درس خواندن برایم در دو دوره ی کارشناسی؟
چگونه شکرت کنم به خاطر این همه دوست خوب هم کلاسی خوب.
تیر 83 و خرداد 87 هر دو پایان بودند . پایان یک دوره اما برای من در حکم یک شروع. و امروز این پایان را که به همراهی بچه ها زیبا به اتمام رساندیم را تبدیل میکنم به یک شروع دوباره و بارها تکرار می کنم برای خودم و این دل گرفته ام که این نیز بگذشت.
سوم خرداد 61 روز آزادسازی خرمشهر مصادف شد با تولد من به این دنیای خاکی و همیشه برای اطرافیانم، خرمشهرشد تداعی کننده ی روزتولد من و امروز دوباره خرمشهر و سوم خرداد و تولد کوچکترین دختر این خونه که وارد 26 سالگی شد.
طی سالیان گذشته از کودکی ام تا به الان که می اندیشم روز تولدم به یک شکل خاطره شده و شاید امروز هم یکی از زیباترین خاطراتم رقم خورد. درحالی که شدیداً درگیر مشکلات دانشگاه بودم و بی تفاوت به روز تولد خودم امروز با موج شدیدی از محبت های اطرافیانم روبرو شدم. آمنه یادگار دانشگاه بوعلی سینا هم راز و همراهم در خوابگاه بعد از گذشت چند سال دوری به دیدنم آمد و برایم زنده کرد خاطرات زیبای شهر غربت و لحظات زیبای با هم بودن را. چه لذتی بردم از مصاحبت با این دوست، نه، دوست نه، همراز و همدلم در غربت.
ندا خواهر زاده ام در عین عجله ای که برای رفتن به تهران داشت هدیه ی زیبایش را ارزانی ام کرد و شاید زیباترین برایم این جمله بود که : ارزش تو برای ما بیشتر از این حرفهاست. و تفکر من به این که آیا واقعا خاله ی خوبی برایش بوده ام که لیاقت این جمله را داشته باشم؟
و شاید یکی دیگر از زیبایی های این روز وجود برادرم و همسرش بود که در عین اختلافاتی و دلخوری هایی که وجود داشت برای شاد کردنم تلاش کردند.
پدرم که دختر خوبی برایش نیستم اما او مثل همیشه دست پر.
خواهرم با یک دنیا احساس از خاطره ی روز تولدم.
و....
کاش قدردان این هم محبت باشم. کاش اینقدر دست روی نداشته هایم نگذارم امروز زندگی من پر ازداشته های ارزشمند بود. کاش لیاقت این همه نعمت را داشته باشم. کاش کمی زیباتر ببینم.
چقدر این روزها دلم برای حس های زیبای سال گذشته ام تنگ می شود.
چه روزهای خوبی رو تجربه کردم.
خدا جون خیلی خسته ام. می فهمی؟
کارهای انجام نشده. پایان نامه ی ناقص. سمینار قلابی. با کلی فشار محیطی و دانشگاهی.
خدا هستی؟؟
چرا اشکا و ناله های منو نمی بینی؟
دیگه چی بگم برات؟ این صورت خیس که خودش گواه همه چیزه.
کنار دریا، با آب همزبان بودم
میان توده رنگین گوش ماهی ها،
ز اشتیاق تماشا چو کودکان بودم !
به موج های رها شادباش می گفتم !
به ماسه ها، به صدف ها، حباب ها، کف ها،
به ماهیان و به مرغابیان، چنان مجذوب،
که راست گفتی، بیرون ازین جهان بودم .
نهیب زد دریا،
که : - « مرد !
این همه در پیچ تاب آب مگرد !
چنین درین خس و خاشاک هرزه پوی، مپوی !
مرا در آینه آسمان تماشا کن !
دری به روی خود از سوی آسمان واکن !
دهان باز زمین در پی تو می گردد !
از آنچه بر تو نوشته ست، دیده دریا کن !
زمین به خون تو تشنه ست ، آسمانی باش !
بگرد و خود را در آن کرانه پیدا کن !
*****
Design By : Pichak |