حوری آسمان
امروز آمده ام که از ترس بنویسم. آمده ام از ترس بگویم وقدرت شگفت انگیزش برای نابود کردن، متوقف کردن. آمده ام از توانمندی هایش بگویم برای مانع شدن در مسیر رشد، بالندگی.
آمده ام بگویم که این واژه که هیجانی است کاملا منفی، روزی روزگاری در زندگی ام خوب می تازید. خوب می رقصید. خوب ریشه دواند. خوب جولان داد. توانمندیها و مهارتهایم را خوب به بازی گرفت.
اما .. امروز.. من .. با تمام توانم.. با تمام قوایم.. با تمام انرژی ام.. با تمام فکروتدبیر واندیشه ام .. با تمام استقامتم.. با تمام مهارتهایم.. قدرتش را کمرنگ کرده ام.
شاخ و بال و برگش را چیدم. توانش را گرفتم.
عرصه ی زیبای زند گی ام جای او نبود. هر چه تازانده بود بس بود.
آمده ام بگویم از وقتی ترس را از زندگی ام دور ریخته ام زندگی ام چقدر زیباتر شده. آرام تر شده و امروز میخواهم ته مانده های این واژه ی زشت را از زندگی ام دور بریزم.
میخواهم ته مانده ی نفس کشیدنش را قطع کنم. میخواهم فراسوی ترسهایم پروازکنم. میخواهم شکوه اوج گرفتن را تجربه کنم.
میخواهم این جمله ی اشنباخ را پایه و اساس زندگیم قرار دهم که :«هر کسی که شگفت زده ی خود نیست برایش معجزه ای وجود ندارد.»
میخواهم رود باشم چون پویائی رود ، ازجریان داشتن آن است. میخواهم جریان داشته باشم. میخواهم به راه خودم ادامه دهم.
ای ترسها، من این جمله ی نلسون ماندلا را در مسیر زندگی ام به یاد خواهم داشت که :
«من باور دارم ... که زمان زیادى طول مىکشد تا من همان آدم بشوم که مىخواهم»
ای ترسها با شمایم. بروید. دور شوید. رهایم کنید. امروز میدان زندگی دست من است.
دوران شما به سر آمده. توانمندی و اقتدار را جایگزین شما خواهم کرد.
جان منی جان منی جان من آن منی آن منی آن من
شاه منی لایق سودای من قند منی لایق دندان من
نور منی باش در این چشم من چشم من و چشمه ی حیوان من
گل چو تو را دید به سوسن بگفت سرو من آمد به گلستان من
Design By : Pichak |