از خدا يک گل و يک پروانه خواست
و خدا به او يک کاکتوس...
و يک کرم ابريشم داد!
مرد ناراحت شد و به خدا گفت :
اينجوري دعاي بنده هات رو مستجاب مي کني؟
وعصباني هر دو رو گوشه اي از خونه گذاشت
و تا مدتي به اونها توجه نمي کرد
اما روزي صحنه عجيبي ديد
کاکتوس گلي زيبا داده بود
و کرم ، پروانه اي خوش رنگ شده بود.....
خداي مهربون ما رو ببخش که متوجه لطف تو و اجابت دعاهامون نيستيم
گاهي مي گيم باهامون حرف بزن و تو با يه اتفاق در اطراف مون باهامون صحبت مي کني
گاهي مي گيم مي خوام قوي بشم و تو با يه مسئله و تلاش ما براي حلش پرتوان مون مي کني گاهي مي گيم نشون مون بده که بعد از مرگ زندگي دوباره اي هست و تو با غروب خورشيد و طلوع مجددش دعامون رو hجابت مي کني و ما باز...
خدايا ببخش که چشم هامون اجابت و لطف تورو نمي بينه