• وبلاگ : حوري آسمان
  • يادداشت : در اين زمانه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام دوست خوبم
    غزل قشنگي انتخاب کردي...دغدغه ي آدماي بزرگ....اينجاي شعر که رسيدم بغض در گلويم متولد شد:رسيده ها چه غريب و نچيده مي افتند.......
    همش به اين فکر ميکنم که من کجاي داستان خلقت رو پر کردم؟؟؟کجاي آسمان بودن رو گرفتم...من هستم؟؟؟من سايه ام؟؟من واقعي ام؟؟؟من خيالم؟؟؟اصلآ نکند من توي خواب يک نوزاد دارم زندگي ميکنم...يا شايد يه نقاشي هستم که پيرمرد نقاش منو روي برش نازکي از چوب قلم ميزنه....هر چه هستم يا هرچه نيستم دورت ميچرخم...براي اثبات بودنم دوست دارم فرياد بزنم دوستت دارم...با تمام وجود دوستت دارم...چقدر خودم رو و بودنم با اين کلمه حس ميکنم...ميبيني عزيزم؟؟وقتي پاي تو در ميان مي آيد من خودم را احساس ميکنم...حس ميکنم که زنده ام....اگر تاآخر دنيا هم بگويم دوستت دارم از اين جمله ي دو کلمه اي سير نميشوم...دوستت دارم...خداااااااااا